آلِ اَرْتُق، سلسلهای ترک نژاد از قبایل غز که از 495-811ق/1101-1408م در حصنِ
کَیْفا، آمِد، خَرْتَبِرْت، ماردین، نصیبین، مَیّارِقین و حلب فرمان راندند.
سابقة تاریخی، نیای این سلسله، اَرتُق (به معنای زیادی)بناَکسُک (به معنای اندک)
یا اَکْسَب، یکی از غلامان ترکمنِ ملکشاه سلجوقی بود و در دربار او پرورش یافت و به
فرماندهی سپاه رسید. در 477ق/1084م (قس: ابنخلکان، 1/191 که در اشتباه او تردید
نیست) ملکشاه او را در رأس سپاهی به یاری فخرالدّوله جَهیر روانة آمده بود، بشکست و
او را که در آمِد بود به محاصره گرفت؛ آنگاه با گرفتن مال او را آزاد گذارد که به
رَقّه رود، و خود از ترس ملکشاه به خدمت تاجالدوله تُتُشبنالب ارسلان، فرمانروای
شام، پیوست و او بیتالمقدس را به تیول در اختیار ارتق نهاد. ارتق حکومت بیتالمقدس
را همچنان در دست داشت تا در 783ق/1090م و به قولی 484ق/1091م درگذشت. پس از او دو
فرزندش معینالدین سُکْمان (سُقْمان: ابناثیر، 10/246) و نجمالدین ایلغازی
(ابوالغازی: ابنخلدون، 5/463)، دامادتتش، حکومت آن شهر را در دست داشتند تا در
491ق/1098م افضلبنبدر جمالی وزیر مستنصر فاطمی، بیتالمقدس را محاصره کرد. سکمان
و ایلغازی به مدافعه برخاستند، اما بیش از 40 روز تاب نیاوردند و تسلیم شدند. افضل
آن دو را بنواخت و مال داد. سکمان به الرُّها رفت و ایلغاری راه عراق را در پیش
گرفت. سبب حملة مصریان بر بیتالمقدس را گذشته از رقابت میان امیران و فرمانروایان
جهان اسلام، باید در مخالفت سکمان با رِضْوانبنتتش که پس از مرگ پدر (488ق/1095م)
به فاطمیان مصر گرایش یافته و خطبه به نام آنان کرده بود، جست و جو کرد؛ بهویژه که
سکمان خطبه را به نام خلیفة عباسی بازگردانده بود. سکمان مدتی پس از خروج از
بیتالمقدس، حکومت حصنِ کیفا را در دست گرفت و شاخة فرمانروایان آل ارتق در حصن
کیفا و سپس آمِد، یا «طبقة سکمانیّه» را تأسیس کرد. برادرش ایلغازی نیز در
502ق/1108م بر ماردین چیره شد و شاخة آل ارتق در ماردین یا «طبقة ایلغازیّه» را
بنیاد نهاد. شاخة دیگری از این سلسله در خرتبرت توسط عمادالدّین ابوبکر تأسیس شد،
اما چندان دوام نیافت.
تاریخ و سنوات فرمانروایی امیران این سلسله، بسیار پراکنده و مورد اختلاف مورّخان
است. گذشته از آن، در باب واپسین فرمانروایی آل ارتق از میانههای سدة 7ق/13م خاصه
امرای شاخة ماردین، اطلاع چندانی در دست نیست و حکومت ایشان کاملاً تحتالشّعاع
زنگیان، ایّوبیان و مغولان بوده است. آگاهیهایی هم که مورّخان در باب این امیران
گردآورندهاند، بیشتر بر سکههای بازمانده از آن روزگار، یا تاریخ سلسلههای همزمان
با آنها تکیه دارد.
.I شاخههای حکومتی
از آل ارتق سه شاخه به شرح زیر به حکومت رسیدند:
1. شاخة حصن کَیْفا و آمد (495-629ق/1101-1231م): معینالدین سکمان پس از خروج از
بیتالمقدس، به الرّها رفت و به یاری امیران اطراف، به مقابله با صلیبیان شتافت که
از 490ق/1097م حملات خود را بر شام آغاز کرده بودند. در 494ق/1101م سروج را تصرف
کرد، ولی دوباره آن را از دست داد. در همان سال با سپاهی از ترکمانان به نبرد با
صلیبیان شتافت و الرّها را که قبلاً به تصرف درآورده بودند ((490ق/1097م) به محاصره
گرفت و چون با مقاومت روبهرو شد، به حَرّان رفت و صلیبیان را که به مقابله آمده
بودند بشکست و بسیاری را اسیر کرد (ابنقلانسی، 169-170). در 495ق/1102م موسی
ترکمانی، امیر موصل، را در برابر شمسالدین چُکَرْمِشْ یاری داد و در عوض، حصن کیفا
را به اضافة 000‘100 دینار از او گرفت (ابوالفداء، 4/132) و گفتهاند که سلطان محمد
سلجوقی او را به حکومت آن شهر فرستاد (لین پول، 148). سال بعد با برادرش ایلغازی در
بغداد به پشتیبانی از سلطان محمد در برابر بَرْکْیارُق همداستان شد. همان سال
ایلغازی، شحنة بغداد، از سکمان بر ضد گُمُشْتَگین قیصری مدد خواست. سکمان پس از
غارت تَکْریت در رَمْله اردو زد و ایلغازی به او پیوست و هر دو به غارت اطراف
پرداختند. وی در 497ق/1104م به یاری چکرمش، صلیبیان را که در کار محاصرة حرّان
بودند، بشکست. در این جنگ، بودوئن و ژوسلین اسیر شدند. سال بعد ماردین را از
برادرزاده اش، علیبنیاقوتی که پدر وی آن را به حیله از یکی از کارگزاران برکیارق
گرفته بود و از 495ق/1102م تا حدود 498ق/1104م در آنجا فرمان رانده بود، گرفت و
آنگاه نصیبین را بر آن افزود. نیز در همان سال، فخرالملکبنعَمّار، امیرطرابلس از
او برضدّ صلیبیان مدد خواست و طُغُتَگین امیر دمشق نیز که مرگ خود را نزدیک میدید،
از او خواست به آنجا رود و دمشق را در برابر صلیبیان محافظت کند. سکمان با سپاه
عازم طرابلس شد، ولی در راه درگذشت (ابوالفداء، 4/132؛ ابناثیر 10/389). ابنتغری
بردی (5/199) در ذیل وقابع سال 503ق/1109م از سکمانبنارتق یاد میکند که همراه با
ایلغازی به فرمان سلطان محمد به جنگ صلیبیان رفت. همو در جای دیگر (5/201)، درگذشت
سکمان را در 504ق/1110م میداند و نام او را قطبالدین سکمان دوم خلط کرده، زیرا
سنواتی را که دربارة درگذشت وی و نبرد با صلیبان ذکر میکند با قراین تاریخی راست
نمیآید. پس از سکمان، پسرش ابراهیم در حصن کیفا بر تخت نشست و مدتی بعد عمویش
ایلغازی بر ماردین چیره شد. پس از وفات ابراهیم در حصن کیفا (ح 504ق/1108م) برادرش،
ركنالدوله داوود زمام امور را در دست گرفت. میان وی و عمادالدین زنگی که به سرعت
نیرو یافته و قلمرو خود را وسعت میبخشید، چندین جنگ روی داد که همگی به شکست
رکنالدوله انجامید (ابناثیر، 10/646، 664، 11/13، 79). رکنالدوله در حدود
543ق/1148م درگذشت. جانشین او فخرالدّین ابوالحارث قراارسلان برخلاف پدر دل
بازنگیان داشت و در نبرد با صلیبیان آنها را یار بود. در 554ق/1159م نورالدّین زنگی
را در تصرف سِنفجار مدد رسانید و در 556ق/1161م خود، قلعة شاتان را که در دست کردان
بود تصرف کرد. قراارسلان که تا اواخر عمر عمر بیشتر سرزمینهای دیار بَکر را تصرف
کرده بود، در 570ق،1174م (به قولی 562ق/1167م) درگذشت؛ وی پیش از مرگ، پسر خود
نورالدّین محمد را به نورالدّین زنگی سپرد. زنگی نیز او را در کنف حمایت خود گرفت و
قطبالدین مودود را که میخواست بر قلمرو او بتازد از آن کار بازداشت. نورالدین
محمد پس از درگذشت زنگی، حمایت صلاحالدین ایّوبی را جلب کرد و در 576ق/1180م که
آماج حملة قِلِج ارسلان سلجوقی، امیر مَلطیه و سیواس گشت، صلاحالدین با تهدید قلج
ارسلان، او را از حمله به نورالدبین بازداشت. در 579ق/1183م نورالدّین در رکاب
صلاحالدین ایوبی وارد شام شد و صلاحالدین پس از تصرف آمِد، آنجا را به وی واگذاشت
(زامباور، 344؛ ابناثیر، 11/483، 493). نورالدین محمد در 581ق/1185م درگذشت. پس از
وی، پسرش قطبالدین سکمان دوم ملقب دوم ملقب به الملکالمسعود، به یاری
قوامبنسماقا اِسعِری وزیر پدرش، بر تخت نشست. قطبالدین که زیر نفوذ و تابعیت
صلاحالدین میزیست، برادر خود ناصرالدین محمود را که به تشیّع متهم بود از خود دور
کرد و در حصن منصور جای داد و یکی از مملوکان خود به نام اَیاز را به ولیعهدی تعیین
کرد، اما امیران دولت پس از مرگ قطبالدین در 597ق/1201م ناصرالدین محمود را
فراخواندند و بر تخت نشاندند.
ناصرالدین محمود ملقب به الملکالصّلح در 601ق/1204م به کمک الملکالاشراف موسی
ایوبی بر خرتبرت حمله برد، اما ناکام ماند و به قلمرو خود بازگشت. در 615ق/1218م ه
رغم اتحاد با ایوبیان، به کمک امیر ماردین بر اشرف تاخت. همان سال با عزّالدّین
کیکاووس سلجوقی بر ضد الملکالاشرف همداستان شد، اما عزّالدّین درگذشت و ناصرالدّین
دوباره به اشرف پیوست و او نیز حانی و جبل جور را به ناصرالدّین داد. ناصرالدّین
محمود در 619ق/1222م درگذشت. در باب جانشین او اختلاف است. برخی پسرش الملکلمسعود
(ابناثیر، 12/412) و گروهی پسر دیگرش رکنالدوله داوود (لین پول، 150) و بعضی
رکنالدین مودود والملکالمسعود پسر او (ابنتغری بردی، 6/279) را به ترتیب آخرین
امیران این شاخه میدانند (زامباور، 344). احتمال هم هست که این هر دو یک تن باشند
(نکـ اسلام آنسیکلوپدیسی که او را ملک مسعود مودود نامیده است). سکهای که در
628ق/1231م ضرب شده، نشان میدهد که در آن تاریخ حصن کیفا از توابع ماردین محسوب
میشده است. در 629ق/1232م الملکالکامل ایوبی ابنشاخه را منقرض کرد و ایوبیان بر
قلمرو آنان چیره شدند (ابنتغری بردی، 6/280).
2. شاخة خَرْتَبِرت (581-631ق/1185-1233م): عمادالدّین ابوبکربنقراارسلان که از
سوی برادرش نورالدین محمد، همراه با صلاحالدین ایوبی موصل را در محاصره داشت، پس
از مرگ نورالدین (581ق/1185م) در قلمرو او طمع بست و چون توفیق نیافت به خرتبرت رفت
و آن شهر را تصاحب کرد. شاخة آل ارتق در خرتبرت از این تاریخ تأسیس شد (ابناثیر،
11/514، 515). عمادالدین در همان جا بماند تا در 600ق/1204م درگذشت و پسرش
نظامالدین ابوبکر بر تخت نشست. ناصرالدین محمودامیر حصن کیفا و آمِد، پس از مرگ
رکنالدینبنقلج ارسلان، هم پیمان نظامالدین، به کمک الملکالاشرف موسی ایوبی بر
او تاخت. نظامالدین، به غیاثالدینبنقلج ارسلان پناه برد و به اطاعت او درآمد.
غیاثالدین لشکری به خرتبرت فرستاد و و ناصرالدین از محاصره دست کشید و پس از تصرف
یکی از قلعههایی که در قلمرو نظامالدین بود بازگشت (ابناثیر، 12/202، 203).
نظامالدین ابوبکر در 620ق/1223م درگذشت و پس از او به ترتیب برادرش نظامالدین
ابراهیم و سپس عزّالدّین احمدبنابراهیم (یا خضربنابراهیم) از 631 تا
660ق/1234-1262م که درگذشت، کارگزار سلجوقیان بود (ص 344). همو بر آن است که پس از
خضربنابراهیم، پسرش نورالدین ارتق شاه بر تخت نشست، درحالی که ابوالفداء سال
631ق/1234م را تاریخ انقراض این شاخه توسط سلاجقة روم میداند، ولی نام آخرین امیر
آن را یاد نمیکند.
3. شاخة ماردین (502-811ق/1108-1408م): نجمالدین ایلغازیبنارتق مؤسس دولت آل
ارتق در ماردین، پس از چیرگی افضل بر بیتالمقدس (نکـ سابقة تاریخی) به عراق رفت و
به سلطان محمد سلجوقی پیوست و در 494ق/1101م در رکاب وی وارد بغداد شد. سال بعد که
سلطان محمد به جنگِ برکیارق سلجوقی رفت، ایلغازی را به شحنگی بغداد گماشت. همان سال
مردم بغداد بر مردان ایلغازی که ملّاحی را کشته بودند، شوریدند و ایلغازی به عزم
غارت سپاه آراست، ولی به میانجیگری علیبندامغانی قاضیالقضات بغداد و کیاهراسی
مدرّس بلندپایة نظامیة بغداد از آن عزم بازگشت (ابناثیر، 10/309، 329، 337، 338).
در 496ق/1103م از برادرش سکمان بر ضد گمشتگین قیصری که از سوی برکیارق به شحنگی
بغداد و کیاهراسی مدرّس بلندپایة نظامیة بغداد از آن عزم بازگشت (ابناثیر، 10/309،
329، 337، 338). در 496ق/1103م از برادرش سکمان بر ضد گمشتگین قیصری که از سوی
برکیارق به شحنگی بغداد منصوب شده و خطبه به نام او کرده بود، یاری خواست. آنگاه
سیفالدوله به واسط رفت و گمشتگین را از آنجا گریزاند. سال بعد میان سلطان محمد و
برکیارق صلح افتاد و ایلغازی خطبه به نام وی کرد. گرچه سیفالدوله صدقه به مخالفت
برخاست و برای اخراج ایلغازی از بغداد لشکر آراست، ولی کار به صلح انجامید. در
498ق/1105م ایلغازی به اصفهان نزد برکیارق رفت تا او را به بغداد درآورد، ولی
برکیارق درگذشت و ایلغازی پسر او ملکشاه را به بغداد برد و خطبه به نام او کرد. در
499ق/1106م ایلغازی همراه با رضوانبنتتش از آن به چکرمش در نصیبین، حمله بَرَد.
چکرمش پیشدستی کرد و بر ضد ایلغازی با رضوان همداستان شد و هر دو با اغوای گروهی از
مردان ایلغازی را آزاد کردند، اما ترکمانان شوریدند و ایلغازی را آزاد کردند و
رضوان به حلب بازگشت (رانسیمان، 2/127؛ ابناثیر، 10/405، 406). ایلغازی به ماردین
رفت و بر آنجا چیره شد. گفتهاند که با گرفتن 000‘20 دینار پول نقد و نوید کمک
نظامی از صلیبیان، ژولسین را که در بند بود، آزاد کرد و گویا به یاری انان بود که
در 502ق/1109م بر ماردین چیره شد و به قولی سلطان محمود سلجوقی حکومت آن دیار و
میافارقین را به او داد (لین پول، 149): اما این قول خالی از مسامحه نیست، زیرا
برخی از مورّخان تأسیس دولت یاد شده را در ماردین سال 500ق/1107م و برخی 502ق/1109م
دانستهاند، حال آنکه بنا به روایت لین پول، مغیثالدین محمود سلجوقی در 515ق/1121م
ماردین و میافارقین را به ایلغازی داده است. در 508ق/1114م سلطان محمد سپاهی به
سرکردگی آق سنقر بُرسُقی به نبرد با صلیبیان فرستاد و ایلغازی به جای خود پسرش ایاز
را با لشکری همراه کرد. برسقی پس از حمله به الرّها و ناکامی در تسخیر آن، ایاز را
به تلافی آنکه ایلغازی از شرکت در پیکار تن زده بود، در بند کرد و به ماردین تاخت و
سواد آنجا را به غارت داد (ابناثیر، 10/501، 502). آنگاه به عزم تصرف حصن کیفا به
راه افتاد. ایلغازی با سپاه به مدد رکنالدوله داوود رفت و هر دو لشکر برسقی را
بشکستند و ایاز از اسارت رها شد. چون ایلغازی پس پس از آن از تهدید سلطان محمد
بیمناک بود، به شام رفت و با طغتکین و راجر امیر صلیبی انطاکیه عقد مودّت بست؛ سپس
رهسپار دیار بکر شد تا ترکمانان را گرد آورد، اما در رَسْتَن، قَرجانبنقَراجه
امیر حِمص بر او تاخت و اسیرش کرد و به درخواست طغتکین که خواستار آزادی وی بود
وقعی ننهاد و از سلطان محمد یاری خواست، اما چندی بعد به واسطة تأخیر در رسیدن سپاه
سلطان، نیز از بیم آنکه مردانش به طغتکین بپیوندند، ایلغازی به حلب رفت و با
ترکمانان به طلب ایاز بازگشت و قرجان را محاصره کرد، اما با رسیدن لشکر سلطان عقب
نشست. در 509ق/1115م ایلغازی و طغتکین به کمک لؤلؤ، خادم رضوانبنتتش و
شمسالخواص، فرمانده سپاه حلب که آماج حملة سپاه سلطان گشته بود، وارد حلب شدند و
لشکر سلطان از کنار حلب عقب نشست و پس از تسخیر حَماه آن را به قراجه دادند و ایاز
را از او گرفتند و بدینسان ایاز در نزد برسقی به گروگان ماند. در این میان ایلغازی
و طغتکین و شمسالخواص که از سقوط حماه آگاه نبودند، با راجر بر محافظت آنجا
همداستان شدند و بالْدوین امیر بیتالمقدس نیز به آنها پیوست، گرچه جنگی در نگرفت و
هریک به دیار خود بازگشتند (ابناثیر، 10/510)، اما راجر در تلّ دانیث بر اردوی
برسقی حمله برد و بسیاری را بکشت و اندکی بعد ایاز در لشکرگاه برسقی، به انتقام
شکستی که یاران برسقی از صلیبیان دیده بودند، توسط زندانبانان کشته شد (همو،
10/511؛ قس: ذهبی، 4/36). در 511ق/1117م لؤلؤ در حلب بمرد و مردم آن دیار به اطاعت
ایلغازی گردن نهادند. وی پسرش حسامالدین تمرتاش را در آنجا گماشت و خود به ماردین
بازگشت. در 513ق/119م به پیکار با راجر که پس از اشغال بیزاعه به حلب تاخته بود،
رفت و پس از تصرف اَثارِب و زَرْدَنا در محلّی به نام تل عِفْرین (شرمدا، همان جا
که راجر سپاه برسقی را درهم شکسته بود) آنان را بشکست و پس از بازگشت به ماردین از
سوی خلیفه لقب کوکبالدین یافت. در 515ق/1121م همراه با دُبَیْسبنصدقه و
طغرلبنمحمد به جنگ گرجیان رفت. در آغاز گرجیان را درهم شکستند، اما در پایان از
ایشان شکست خوردند و گرجیان بر تفلیس چیره شدند. همان سال سلیمانبنایلغازی در حلب
بر پدر شورید. ایلغازی بر او تاخت و سلیمانبنعبدالجبار را به نیابت از خود بر حلب
گماشت و او را بدرالدّوله لقب داد (ابنعبری، 202). وی سپس میافارقین را از سلطان
مغیثالدبین محمود سلجوقی به تیول گرفت، ولی عمرش وفا نکرد و در 516ق/1122م در همان
جا درگذشت. پس از او حسامالدین تمرتاش به جای پدر در ماردین بر تحت نشست و برادرش
سلیمان، میافارقین را تصاحب کرد (قس: ابنقلانسی، 208) و بدرالدّوله
سلیمانبنعبدالجباربنارتق، امارت حلب را در دست گرفت. در 518ق/1124م همراه با
پسرعمویش بُلْکبنبهرام که صلیبیان را بارها بشکسته و سران آنها را به اسارت گرفته
بود، در محاصرة قلعة مَنْبِج شرکت کرد. بلکبنبهرام در این محاصره کشته شد و
حسامالدین در حالی که پیکر بلک را همراه داشت عازم حلب شد و آن دیار را تسخیر کرد.
سپس به ماردین بازگشت، اما صلیبیان به حلب هجوم بردند و مردم از آق سنقر برسقی مدد
خواستند؛ وی دعوت مردم را اجابت کرد و شهر به تصاحب او درآمد و صلیبیان عقب نشستند.
در 521ق/1127م عمادالدّین زنگی به نصیبین که در دست حسامالدبین بود، تاخت.
حسامالدین از پسرعمویش رکنالدوله داوود یاری خواست، اما پیش از رسیدن لشکر
رکنالدوله را بشکست و قلعة سَرْجی واقع در میان ماردین و نصیبین را تصرف کرد. با
آن پیکارها که میان حسامالدین و عمادالدین رفت، در 528ق/1134م این دو به اتفاق بر
آمِد تاختند و رکنالدوله را که به مقابله آمده بود درهم شکستند، ولی از عهدة تصرف
شهر برنیامدند. در 532ق/1138م حسامالدین قلعة هَنّاخ از بلاد دیار بکر را از
بنبمروان گرفت. وی پس از مرگ عمادالدین (541ق/1146م)، همراه با قراارسلانِ، سال
بعد به تلافی حملات آن دو، بر ماردین حمله برد، امّا سرانجام صلح برقرار شد
(ابناثیر، 11/123، 124). حسامالدین در 547ق/1152م درگذشت و پسرش نجمالدین آلبی
(بروکلمان، ذیل، 1/838: ملکالسعید) بر تخت نشست و با زنگبان در حمله بر قلمرو
صليبيان همراه شد. وی در 575ق/1179م درگذشت و پسرش قطبالدین ایلغازی دوم که رَأسِ
عَیْن را در دست داشت تا 580ق/1184م فرمان راند؛ آنگاه پسر او حسامالدین یُولُق
ارسلان که کودکی بیش نبود بر تخت نشست و نظامالدبینالپقش مملوک پدرش به تربیت او
همت گماشت و به ادارة مملکتش پرداخت. در 581ق/1185م صلاحالدین ایوبی میافارقین را
تصرف کرد. در 894ق/1198م نیز الملکالعادل ابوبکر ایوبی ماردین را به محاصره گرفت،
اما یک سال بعد از آن دست کشید و بازگشت (ابنعبری. 225)، اما از این پس دولت آل
ارتق در ماردین اهمیت خود را از دست داد و زیر نفوذ و سیطرة کامل ایّوبیان قرار
گرفت. قراارسلان مظفربنغازی اول، هشتمین امیر این سلسله، به اطاعت هولاکوخان گردن
نهاد (باسورت، 186)؛ آنگاه آخرین امرای این سلسله به اطاعت تیمور درآمدند (سعید
سلیمان، 2/351)، تا آنکه الصالح شهابالدین احمد، آخرین امیر ماردین در 811ق/1408م
آن دیار را به قرایوسفِ قراقویونلو تسلیم کرد و دولت آل ارتق در ماردین برافتاد
(نکـ نسب نامة آل ارتق). پس از او پسرانش موسی و محمد و عبدالحی، یک یا دو سال در
سنجار حکومت کردند (همو، 2/353).
.II حیات اجتماعی و فرهنگی
آغاز انحطاط دولت بزرگ سلجوقیان پس از مرگ ملکشاه، با تأسیس دولتهای کوچک در قلمرو
آنان توسط ممالیکی که در دربار سلجوقیان پرورش یافته و شهرهایی را به اقطاع گرفته
بودند، مقارن بود. این دولتها در قلمرو خود اصول تشکیلات اداری و مالی و نظامی
سلجوقیان را پذیرفته بودند و آن را به کار میگرفتند. امیران آل ارتق نیز با آنکه
مستقلاً فرمان میراندند، علاوه بر قبول و رعایت آن تشکیلات، حکومت عالیة سلاجقه را
به رسمیت شناخته، گاهی خراج میدادند و خطبه و سکه به نام آنها میکردند، چنانکه
ریاست روحانی خلفای عباسی نیز مورد قبول آنان و تمام امرایی بود که در شرق اسلامی
دولتهایی تشکیل داده بودند. شهرت نخستین امرای آل ارتق، بیشتر مرهون جنگهایی است که
میان انان و صلیبیان رفت. آنان به سبب پیروزیهایی که در ان جنگها نصیب خود کردند و
چند تن از مشهورترین فرماندهان صلیبی را به اسارت گرفتند، در زمرة دلیرترین دشمنان
صلیبیان به شمار میرفتند، با این همه در تاریخ این جنگها، بازنگیان و ایّوبیان
قابل مقایسه نیستند. نخستین دولت این سلسله در حصن کیفا و آمِد نیز در دولت ایوبیان
تحلیل رفت، ولی شاخة ماردین حدود 3 قرن دوام یافت. انقراض ارتقیانِ حصنِ کیفا و
پایداری دولت ماردین، البته با اهمیت نظامی حصن کیفا در دولت ایوبیان و ستیز انها
با نیروهای صلیبی، و نیز دورافتادن ماردین از صحنة این پیکارها بیمناسبت نیست. از
همین روی ایّوبیان دولت ماردین را چون حکومتنشینی کوچک در قلمرو خود پذیرفتند، ولی
بر امرای آن سیطره داشتند.
در باب وضع اقتصادی قلمرو این سلسله اطلاعات چندانی در دست نیست، اما گفته شده که
سُکْمان و ایلغازی با تقلیل مالیاتها موجب رونق اقتصادی قلمرو خود شدند. در روزگار
تمرتاش مالیاتها در ماردین، نسبت به شهرهای مجاور کمتر بود، چنانکه مردم «دیارِ
رَبیع» گروه گروه به ماردین مهاجرت میکردند. از قراین تاریخی برمیآید که امرای آل
ارتق به علم و دانش هم توجه داشتهاند، چنانکه چندتن از دانشمندان معاصر آنان،
کتابهایی به نام برخی از امرای آل ارتق تصنیف کردهاند. از آن جمله است:
العقدالفرید للملکالسّعید، تألیف کمالالدین ابوسالم قُرَشی، به نام ملک سعید
نجمالدینالبی؛ ارجوزهفیصورالکواکبالثّابته، تألیف
ابوعلیبنابیالحسنالصّوفی، به نام فخرالدبین قراارسلان؛ المختارفیکشفالاسرار،
اثر زینالدین عبدالرّحمن دمشقی، به نام ملکالمسعود، و الواح عمادیّه، تألیف
سهروردی، به نام ملک منصور نجمالدبین غازی دوم.
مآخذ: ابناثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1399ق، ج 10 و 11 جمـ، 12/338،
342، 429؛ ابنتغری بردی، یوسف، النّجومالزاهره، مصر، وزارهالثقافه
والارشادالقومی، 1348-1358ق، 5/208؛ ابنخلدون، عبدالرّحمان، العبر، بیروت، 1958م،
5/13، 463-469؛ ابنخلدون، احمدبنمحمد، وفیاتالاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت،
دارصادر، 1398ق؛ ابنعبری، غریغوریوس، تاریخ مختصرالدّول، قم، صص 201، 206، 208،
219؛ ابنقلانسی، ابویعلی حمزه، ذیل تاریخ دمشق، بیروت، 1908م، صص 135، 201، 205،
243؛ ابوالفداء، اسماعیلالمختصرفیاخبارالبشر، بیروت، دارالکتب، 1381ق/1961م،
6/56؛ اسلام آنسیکلوپدیسی، (ذیل Artuk)؛ باسورت، کلیفوردادموند، سلسلههای اسلامی،
ترجمة فریدون بدرهای، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349ش؛ ذهبی، احمدبنمحمد، العبر،
به کوشش صلاحالدین منجد، کویت، 1963م؛ رانسیمان، استیون، جنگهای صلیبی، ترجمة
منوچهر کاشف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش، 2/148، 150، 153، 153، 170،
174، 176، 177؛ زامیار، ادوارد، معجمالانسابالأسراتالحاکمه، بیروت،
دارالرّائدالعربی، 1980م، ص 347؛ سیدسلیمان، احمد، تاریخالدولالاسلامیه، مصر،
1969م، 2/352؛ لین پول، استانلی طبقات سلاطین اسلام، ترجمة عباس اقبال آشتیانی،
تهران، دنیای کتاب، 1363ش.
صادق سجادی